جدول جو
جدول جو

معنی تاریک مله - جستجوی لغت در جدول جو

تاریک مله
روستایی در منطقه ی گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاریک مغز
تصویر تاریک مغز
احمق، کودن، کم خرد، ابله، ریش کاو، غتفره، دنگل، انوک، غمر، خل، بدخرد، کردنگ، گول، سبک رای، کم عقل، لاده، بی عقل، فغاک، نابخرد، تپنکوز، گردنگل، دنگ، شیشه گردن، کهسله، کاغه، خام ریش، کانا، خرطبع، چل، دبنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاریک دل
تصویر تاریک دل
گمراه، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَلْ لَ / لِ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 12 هزارگزی شمال خاوری آمل در دشت واقع است هوایش معتدل و مرطوب است 160 تن سکنه دارد و محصولش برنج و مختصری کنف و صیفی و شغل اهالی، زراعت و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 152، شکافته: زخمش باز شد.
، بمجاز دست و دل باز، خراج. بذال، بمجاز بمعنی فرح انگیز و بانشاط آید چنانکه گویند: قیافۀ فلان باز است یعنی گرفته و غمگین نیست.
- خانه دل باز، روشن. بانشاط. فرح انگیز.
، پسندیده و تمیز. (ناظم الاطباء) ، ممتاز. (رشیدی) ، بمعنی جدا هم هست که بعربی فصل گویند. (برهان) (دمزن). جدا. (غیاث) (رشیدی). جداشده را گویند. (جهانگیری) (انجمن آرا). جداشده. (آنندراج). تفرقه و جدایی و فصل. (ناظم الاطباء) ، مقابل تیره (در رنگ). روشن. (دمزن) (شعوری ج 1 ورق 165) : نارنجی باز، نارنجی روشن. اطاق را رنگ آبی باز زده بودند، صاف. بی ابر: روز باز، روزی روشن. (از دمزن).
- باز بودن از، دست کشیدن از. صرف نظر کردن از:
من ز هجای تو باز بود نخواهم
تات فلک جان و خواسته نکند لوغ.
منجیک.
، نشیب را نیز گویند که نقیض فراز باشد. (برهان). نشیب. (غیاث) (دمزن). بمعنی ضد فراز است، که آن را نشیب خوانند. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی نشیب، ضد فراز. (رشیدی). زیر. ته. فرود. پایین. پست:
نصرت از کوهۀ زینت نه فرود است و نه بر
دولت از گوشۀ تاجت نه فراز است و نه باز.
منوچهری.
همچنان سنگی که سیل او را بگرداند ز کوه
گاه زین سو گاه زانسو گه فراز و گاه باز.
منوچهری.
و بدین معنی محل تأمل است بلکه باز بمعنی دیگر است یعنی گاه فراز وگاه دیگرگون چنانکه بازگونه گویند یعنی دیگرگون. (رشیدی) : اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را به فارسی خوک گویند و این آماس بود کوچک و صلب بر جایگاه خویش سخت شده چنانکه از جای نجنبد و فرازتر و بازتر نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و فرق میان سلعه و خوک آنست که سلعه چنان بود و آن را در زیر پوست بدست فرازتر و بازتر توان برد و خنازیر را نه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه تعلق به وقت نوبت دارد آنست که بنگرند اگر نوبتها بر یک نظام همی آید و فراز و باز نمی افتد... غذا نشاید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، دور. مقابل فراز، نزدیک: اما حاجت احتیاط اندر استواری کردن و استواری این بند گشادها از بهر آنست تا قاعده دماغ بر جای خویش باشد و بسبب سستی، بندها فرازتر و بازتر نشود و برتر و فرودتر نیاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دیهی در بارفروش (بابل). (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 118). دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است که در 16هزارگزی جنوب باختری بابل و 4هزارگزی شمال شوسۀ آمل به بابل واقعاست. دشت، معتدل مرطوب، مالاریائی است. 140 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه. محصول آنجا برنج، مختصر غلات صنعتی، نیشکر، کنف، پنبه. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
تیره شده. تارشده. رجوع به تاریک شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کم اندیشه. کم خرد:
از آن به که در گوش تاریک مغز
گشادن در داستانهای نغز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاونداست که در 39هزارگزی شمال باختری نهاوند و 8هزارگزی جنوب کنگاور کهنه واقع است. کوهستانی و سردسیر و مالاریائی است و 590 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، توتون، حبوبات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. در دو محل نزدیک بهم واقع است و تاریک درۀ بالا و پائین نامیده شده. سکنۀ بالا 400 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
میغتاریک، ابر سیاه، ابر تیره، ابر تاریک:
پلارک چنان تاخت از روی میغ
که در شب ستاره ز تاریک میغ،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
سیاه دل. (آنندراج). تباه و خراب و تیره ضمیر و سیه دل. (ناظم الاطباء) :
تاریک دلم تو روشنایی
آزرده تنم تو مومیایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
محاق، سرار، آخرین شب ماه
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
دهی در تنکابن. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 107). ده کوچکی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن، که 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 20 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاریک شده
تصویر تاریک شده
تیره شده تار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک دل
تصویر تاریک دل
سیاه دل تیره ضمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک مغز
تصویر تاریک مغز
کم اندیشه کم خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک میغ
تصویر تاریک میغ
ابر تاریک ابر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک ماه
تصویر تاریک ماه
محاق، سرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک دل
تصویر تاریک دل
((دِ))
سیاه دل، بدذات
فرهنگ فارسی معین
از توابع میان دورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ای در روستای یخکش بهشهر، مرتعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفورسوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع جنگلی در راه مالرو سی سنگان و کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان دابوی جنوبی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی